
در حالی که ایالات متحده و اروپا در حال حاضر بر سر سیاست خارجی و تلاشها برای بازآرایی نظامی دچار اختلافنظر شدهاند، رئیسجمهور ترامپ از کشورهای اروپایی میخواهد که دفاع از قاره خود را تقویت کنند. با این حال، برخی از اعضای کابینه او خواستار مشارکت بیشتر اروپا در عملیاتهای نظامی تحت رهبری آمریکا در خاورمیانه، بهویژه در یمن، هستند.
در حال حاضر، نیروهای آمریکایی در نقاط مختلف جهان پخش شدهاند و برای مقابله با دشمنانی، چون روسیه، چین، کره شمالی، ایران و نیروهای نیابتیشان، به شدت نیازمند کمک متحدان خود هستند. اما یکی از دلایل اصلی عدم تمایل اروپا به مشارکت در عملیاتهای خاورمیانهای، به پیامدهای بحران کانال سوئز بازمیگردد؛ بحرانی که توان اروپا برای مداخله نظامی در منطقه را برای دههها محدود کرد.
شکاف میان آمریکا و اروپا بر سر عملیات ضد حوثیها
در بحبوحه جنگ اسرائیل و حماس در اواخر سال ۲۰۲۳، گروه انصارالله یمن، معروف به حوثیها، وارد میدان شد. با حمله به کشتیهای تجاری و پرتاب موشکهای بالستیک به سمت اسرائیل، حوثیها میکوشند جامعه بینالمللی را برای پایان دادن به جنگ در غزه، تحت فشار قرار دهند.
با این حال، اسرائیل جنگ در غزه را با هدف نابودی کامل حماس ادامه داد و در پاسخ، حوثیها نیز با حمایت ایران، حملات موشکی و پهپادی خود را در دریای سرخ شدت بخشیدند؛ حملاتی که تأثیر چشمگیری بر تجارت جهانی داشت. در اوایل سال ۲۰۲۴، دولت بایدن عملیات «نگهبان رفاه» را با مشارکت چند کشور به منظور بازدارندگی حوثیها آغاز کرد، اما این تلاش به نتایج ملموسی نینجامید.
برخلاف سیاست بازدارندگی دولت بایدن، دولت کنونی ترامپ، کارزار نظامی شدیدتری علیه انصارالله در یمن به راه انداخت. با این حال، این کارزار نیز با چالشهای جدی مواجه شد، چرا که آمریکا ناچار بود از مهمات محدود و راهبردی، مانند موشکهای کروز تاماهاوک، علیه یک گروه شبهنظامی نامتقارن استفاده کند؛ در حالی که همین تسلیحات برای جنگ احتمالی با چین حیاتی هستند.
بر اساس اسنادی که از طریق افشای «سیگنالگیت» منتشر شدهاند، درون دولت ترامپ بر سر نحوه ادامه عملیات نظامی در دریای سرخ اختلافنظرهای جدی وجود داشته است. مایک وُلتز، مشاور پیشین امنیت ملی، و مایک ونس، معاون رئیسجمهور، از این موضوع ابراز نارضایتی کردهاند که چرا باید آمریکا هزینه عملیاتهایی را بپردازد که در اصل به نفع اروپاست؛ چرا که اروپا به اندازه آمریکا به جریان تجارت از طریق دریای سرخ وابسته است. با این حال، یکی از دلایل اساسی ناتوانی اروپا در ایفای نقش مؤثر در این منطقه، به ریشههای تاریخی آن و بحران کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ بازمیگردد.
واکنش آمریکا به بحران سوئز و تغییر مسیر سیاست خارجی اروپا
پس از پایان جنگ جهانی دوم، برخی از قدرتهای استعماری اروپا تلاش کردند امپراتوریها و نفوذ جهانی خود را حفظ کنند؛ با وجود آنکه اقتصادهایشان از جنگ جهانی بهشدت آسیب دیده بود. در اواخر اکتبر ۱۹۵۶، جمال عبدالناصر، رهبر اقتدارگرای مصر، کنترل کانال سوئز را از «شرکت کانال سوئز» —که عمدتاً متعلق به بریتانیا و فرانسه بود—ملی اعلام کرد.
در پاسخ به این اقدام و برای حفظ منافع اقتصادی و نفوذ خود در خاورمیانه، بریتانیا و فرانسه در همراهی با اسرائیل، بهصورت مخفیانه طرح حملهای را به مصر تهیه کردند تا کنترل کانال سوئز را پس بگیرند و ناصر را از قدرت برکنار کنند؛ خصوصاً در شرایطی که دولت آمریکا در برابر این بحران موضعی خنثی اتخاذ کرده بود.
در ۲۹ اکتبر ۱۹۵۶، نیروهای اسرائیلی، فرانسوی و بریتانیایی عملیات نظامی خود را آغاز کردند و ظرف یک هفته، ارتش مصر را از کار انداختند و تقریباً به تمام اهداف نظامی خود دست یافتند. با این حال، تبعات سیاسی این حمله بسیار فراتر از انتظار بود: رئیسجمهور آمریکا، دوایت آیزنهاور، و نیکیتا خروشچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی، این حمله را محکوم کرده و خواستار توقف فوری آن شدند.
خروشچف، بریتانیا و فرانسه را به تقابل نظامی تهدید کرد که میتوانست آغازگر جنگ جهانی سوم باشد، و آیزنهاور نیز تهدید کرد در صورت عدم عقبنشینی آنها، اوراق قرضه و کمکهای مالی صندوق بینالمللی پول را قطع خواهد کرد. این فشارها باعث شد که بریتانیا و فرانسه عملاً به قدرتهای درجه دوم تبدیل شوند و از آن پس، نتوانند بدون رضایت آمریکا دست به اقدام مستقلی در سیاست خارجی بزنند.
این واقعیت جدید، زمانی به رسمیت شناخته شد که نخستوزیر وقت بریتانیا، هارولد مکمیلان، در نطق معروف «بادهای تغییر»، اعتراف کرد که جهان جدید در سیطره دو ابرقدرت آمریکا و شوروی است و دوران اقتدار قدرتهای استعماری به سر آمده است.
شکافهای امنیتی بحران سوئز تا امروز ادامه دارد
پیامدهای بحران کانال سوئز، اروپا را به موقعیتی تابع در سیاست جهانی فرو برد، اما این وضعیت، شمشیری دو لبه برای آمریکا بود. از یکسو کشورهای عربی توانستند استقلال بیشتری از استعمار اروپا بهدست آورند، و از سوی دیگر، کشورهای اروپایی تصمیم گرفتند تمرکز خود را به امنیت داخلی معطوف کنند و خود را درگیر خاورمیانه و شمال آفریقا نکنند.
در نتیجه، ایالات متحده، شوروی و بعدها روسیه، به بازیگران اصلی منطقه تبدیل شدند. امروز نیز، آمریکا بزرگترین عملیاتهای نظامی را در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا انجام میدهد؛ عملیاتی که باعث فرسایش منابع و افزایش فشار بر نیروهای مسلح آمریکا شده است، خصوصاً در شرایطی که دشمنانی همچون چین و کره شمالی جسورتر شدهاند.
جنگهای بیپایان در عراق و افغانستان، و مداخلات گسترده در سوریه، لیبی و سومالی، شکافهای امنیتی عمیقی برجای گذاشتهاند که آمریکا بهتنهایی نتوانسته آنها را پر کند. در نبود نیروی کافی از سوی اروپا، آمریکا بهناچار بار اصلی ماجراجویی در منطقه را به دوش کشیده است. به جز پایگاههای نظامی بریتانیا در قبرس و ناوگانهای نظامی بریتانیا و فرانسه، هیچ کشور اروپایی دیگری ظرفیت لازم برای پیشبُرد عملیات نظامی پایدار در خاورمیانه را ندارد.
در نهایت، دولت ترامپ با درک اینکه عملیات علیه حوثیها نتیجه قابلتوجهی نداشته، تصمیم گرفت از طریق عمان بهعنوان میانجی، آتشبس با حوثیها را مذاکره کند. اقدامات قدرتهای بزرگ در بحران کانال سوئز و پیامدهای تاریخی آن، تا امروز ادامه دارد. آمریکا خود را درگیر در منطقهای میبیند که اروپا دیگر میلی به دخالت در آن ندارد. در شرایطی که تنشهای جهانی در حال افزایش است، اروپا ناگزیر باید دوباره ارتشها و سیاست دفاعی خود را بازسازی کند. اما همزمان، ایالات متحده نیز باید بر کشورهای منطقه، بهویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا، فشار وارد کند تا مسئولیت امنیت خود را بپذیرند و از تکرار باتلاقهای جنگی دائمی جلوگیری شود.
منبع: مدرن دیپلماسی
12196744