هدفگذاری به روش اسمارت؛ ابزار محبوبی که همیشه جواب نمیدهد

باشگاه خبرنگاران جوان - اگر در زمینهٔ هدف گذاری یا برنامه ریزی مطالعه کرده یا در یک دوره آموزشی شرکت کرده باشید، بیتردید درباره هدف گذاری به روش اسمارت (SMART) یا هدف گذاری هوشمند چیزهایی شنیدهاید.
هر جا بحث از توسعه فردی و روشهای هدف گذاری است، بحث آموزش هدف گذاری اسمارت را هم میگنجانند و این نکته را یادآوری میکنند که هدف خوب باید SMART باشد. در تعریف هدف اسمارت هم میگویند که کلمه SMART از ابتدای چند کلمه (از جمله Specific و Measurable) گرفته شده است که هر یک از آنها ویژگیهای یک هدف گذاری موفق را بیان میکنند.
هدفگذاری به روش اسمارت
در این درس به موضوعات زیر میپردازیم:
میگوییم که هدف گذاری به روش اسمارت از چه زمانی مطرح شده است.
توضیح میدهیم که تعریف هدف اسمارت چیست؟ یک هدف SMART چه ویژگیهایی دارد؟ (هدف SMARTER چیست؟).
چند نمونه هدف گذاری اسمارت را با هم مرور میکنیم.
به این پرسش پاسخ میدهیم که «آیا هدف گذاری SMART همهجا مفید است و همیشه بهکار میآید؟»
اجازه بدهید از همین ابتدا و قبل از اینکه وارد اصل درس شویم این نکته را بگوییم که جمعبندی ما در پایان درس این خواهد بود که هدف گذاری به روش اسمارت همیشه و همهجا درست نیست و میتواند ناکارآمد یا دردسرساز هم باشد.
اصطلاح هدف اسمارت از کجا آمده است؟
شاید کمی تلخ باشد. اما باید همینجا خیالتان را راحت کنیم که بحث هدف گذاری SMART یک بحث «بیصاحب» است. یعنی نه معنا و تعریف درست و حسابی برای آن وجود دارد و نه مشخص است که چه کسانی را باید به عنوان مرجع تعریف هدف گذاری به شیوه اسمارت در نظر بگیریم.
البته در زبان رسمی و علمی معمولاً نمیگویند یک موضوع «بیصاحب» است. بلکه از اصطلاحی مودبانهتر و رسمیتر استفاده میکنند و میگویند «مشکل Lack of author ownership در مورد آن وجود دارد.» اما این تعبیر آبرومند و موجه را همچنان به زبان خودمانی میتوان به همان مفهوم بیصاحب بودن در نظر گرفت.
البته این را میدانیم که پیتر دراکر مبحث MBO (مخفف Management by Objectives) یا مدیریت بر مبنای هدف را مطرح کرده بوده و برای هدف گذاری هم ویژگیهایی را در نظر گرفته بوده است.
اما به نظر میرسد که اصطلاح اسمارت را برای نخستین بار شخصی به نام جورج دوران (George Doran) در سال ۱۹۸۱ مطرح کرده است.
ویژگی های هدفگذاری به روش اسمارت
جورج دوران هدف گذاری اسمارت را برای «سازمانها» تعریف میکند و نه برای زندگی فردی و توزیع میدهد که هدف SMART پنج ویژگی دارد:
Specific است؛ یعنی محدوده و موضوع آن کاملاً شفاف و مشخص است
Measurable است؛ یعنی میتوان آن را به شکل کمّی و عددی سنجید و اندازه گیری کرد
Assignable است؛ یعنی باید مشخص باشد دقیقاً چه کسی مسئول تحقق آن است
Realistic است؛ یعنی واقعبینانه است و با توجه به منابع در دسترس، قابل دستیابی به نظر میرسد
Time-related است؛ یعنی مشخص شده که این هدف باید در چه زمانی محقق شود.
کاربرد هدفگذاری اسمارت در حوزههای مختلف
به نظر میرسد که کلمهی SMART به مذاق افراد بسیاری خوش آمد و به سرعت از قلمرو کسبوکار وارد حوزهی برنامه ریزی و هدف گذاری برای زندگی شخصی شد.
امروزه هدف گذاری اسمارت در حوزههای متنوعی از جمله خانواده، سلامت، اهداف مالی، مسیر شغلی، یادگیری، ورزش و مسئولیت اجتماعی بهکار میرود.
بررسی اینکه هر کسی کلمهی SMART را چگونه تعریف کرده و چه واژگانی را به آن نسبت داده جالب و سرگرمکننده است.
از همان ابتدا باید تکلیف Assignable مشخص میشد. چون در کارهای شخصی بر خلاف کارهای سازمانی، نمیتوانیم فرد دیگری را مسئول دستیابی به اهداف در نظر بگیریم.
نویسندگان به سرعت A را به Achievable تغییر دادند: هدف باید قابل دستیابی باشد. عدهی دیگری واژهی Attainable را ترجیح دادند که البته معنای مشابهی دارد.
کسی مثل کن بلانچارد هم دوست داشت حتماً Motivating (انگیزاننده بودن) را هم در اسمارت جا بدهد. اما متأسفانه M قبلاً برای Measurable استفاده شده بود.
پس بلانچارد پیشنهاد میکند T را برای Trackable (قابل ردیابی) در نظر بگیریم که هم عددی بودن را برساند و هم زماندار بودن را. بعد با خیال راحت M را به Motivating نسبت داده است.
افراد دیگری ترجیح دادند A به معنای Action-oriented باشد. به این معنا که در هدف گذاری اسمارت مراقب باشیم هدفهایی را تعیین کنیم که قابلترجمه به «اقدام» باشند.
حالا مشکل این بود که اگر A را Achievable (هدف قابل دستیابی) در نظر بگیریم، پس شبیه Realistic خواهد شد. این بود که عدهی دیگری ترجیح دادند R را حرف اول Relevant (مربوط / مرتبط) در نظر بگیرند.
«SMART مخفف چیست»
بحث دربارهی اینکه «SMART مخفف چیست» هنوز هم تمام نشده و هر کس نظر خودش را اعلام میکند.
حتماً این را دیدهاید که همیشه عدهای هستند که چیزی به ته تئوریها و مدلها و حرفهای موجود اضافه کنند و ادعا کنند حرف تازهای زدهاند.
در اینجا هم عدهای گفتهاند SMART کم است و هدف باید SMARTER (هوشمندتر) باشد. باز سر این E و R آخر هم اختلافنظر وجود دارد. اما میتوانید E را حرف اول Evaluated (ارزیابیشده) و R را حرف اول Reviewed (بازنگریشده) فرض کنید.
در ادامه کمی بیشتر دربارهی هر یک از این پنج ویژگی در مدل هدف گذاری اسمارت صحبت میکنیم.
وقتی میگوییم Specific یعنی…
باید به شکل روشن و شفاف و کاملاً واضح، هدف خود را بیان کنیم. اینکه بگوییم «میخواهم زندگی سالمتری داشته باشم» یک هدف Specific نیست. اما اینکه بگوییم «میخواهم دیگر نوشابههای قنددار و گازدار مثل کوکا و پپسی را نخورم (یا کمتر بخورم)» یک هدف مشخص و شفاف است.
وقتی میگوییم Measurable یعنی…
هدف باید قابل اندازه گیری باشد و معیار و روش اندازهگیری و سطح مطلوب آن هم مشخص شود.. اگر بگوییم میخواهیم فروشمان رشد کند، هدفگذاری عددی و کمّی انجام ندادهایم. بهتر است بگوییم: «میخواهیم فروشمان ۲۵٪ رشد کند.»
همچنین به جای اینکه بگوییم «امسال میخواهم بیشتر از سال قبل کتاب بخوانم» بهتر است بگوییم: «امسال میخواهم ماهانه ۱۰۰ صفحه کتاب بخوانم.»
وقتی میگوییم Achievable یعنی…
باید هدف ما واقعبینانه و قابل دستیابی باشد. این به معنای هدفگذاری بسیار ساده نیست. اتفاقاً خوب است هدفها را به شکلی تعریف کنیم که کمی ما را به چالش بکشند.
مثلاً اگر فکر میکنیم به سادگی میتوانیم ماهی ۲ کیلوگرم از وزن خود کم کنیم، شاید ۲/۵ یا ۳ کیلوگرم کاهش وزن هدفی مناسبتر باشد. اما ۲۰ کیلوگرم کاهش وزن در ماه برای بسیاری از ما واقعبینانه و قابلدستیابی نیست.
یا اینکه اگر فکر میکنیم نمیتوانیم روزی یک ساعت برای تمرینهای ورزشی وقت بگذاریم، بهتر است از همان ابتدا ۳۰ دقیقه یا حتی کمتر را در نظر بگیریم. هدفمان به اندازهای باشد که احساس کنیم با تلاش و کوشش و صرف انرژی میتوانیم به آن برسیم.
وقتی میگوییم Relevant یعنی…
باید هدف هر کسی واقعاً به «خود او» و «دغدغههای او» مربوط باشد و البته باید با هدفهای دیگر هم سازگار باشد.
بسیاری از هدفگذاریهای ناموفق از این نکته نشأت میگیرند که هدف تعیینشده، هدف خود ما و دغدغهی خود ما نیست. فرد دیگری به شکل مستقیم یا غیرمستقیم برای ما هدف تعیین کرده است.
مثلاً فرض کنید یک نفر به عنوان منتور به شما میگوید که باید هر ماه حداقل در دو رویداد شبکه سازی شرکت کنید تا دوستان تازهای به دست بیاورید و شبکهی ارتباطی شما گسترش یابد.
تا زمانی که این هدف، واقعاً هدف خودتان نباشد و گسترش شبکهی دوستی را به عنوان یک «نیاز» نپذیرفته باشید، چنین هدفی برای شما Relevant نیست و احتمالاً بعداً هم انگیزهای برای پیگیری آن نخواهید داشت.
وقتی میگوییم Time-bound یعنی…
باید مشخص باشد که این هدف قرار است در کدام بازهی زمانی محقق شود.
فرض کنید شما سال گذشته ماهی ۱۰ تا ۲۰ صفحه کتاب میخواندهاید یا روزی ۱۵ دقیقه نرمش میکردهاید. اگر هدف امسال شما مطالعهی ماهانه ۱۰۰ صفحه کتاب یا ۴۵ دقیقه نرمش است، باید مشخص کنید که چه زمانی و به شکلی به این هدفها میرسید.
آیا قرار است از همین روز نخست و ماه نخست به این عددها برسید؟ قرار است آخر سال به این عددها رسیده باشید؟ مشخص است که شش ماه بعد دقیقاً وضعیت مطالعه یا نرمش شما چگونه است؟
همین نکته را میتوان دربارهی افزایش فروش هم مطرح کرد اینکه «هدف ما رشد سی درصدی است» ناقص است. ۳۰٪ رشد را تا چه زمانی میخواهید؟ شش ماه بعد؟ نُه ماه بعد؟ یک سال بعد؟
فرض کنیم گفتید یک سال بعد. آیا باید تا شش ماه بعد فروش حداقل ۱۵٪ رشد کرده باشد؟ یا قرار است در نُه ماه نخست ۱۵٪ رشد کنید و انتظار دارید ۱۵٪ باقیمانده در فصل پایان سال محقق شود؟
منبع: عصر ایران
12226351