میان چشم و روایت: چرا توضیح واضحات ضروری شده است

باشگاه خبرنگاران جوان؛ عباس سیاح طاهری - از دور ممکن است این رفتار عجیب به نظر برسد، اما از زاویه یک پژوهشگر ارتباطات، این رفتار نه عجیب است و نه تازه؛ پیامد طبیعی ساختار ذهن انسان و سازوکار رسانههای امروز است.
ذهن انسان دستگاهی پیچیده نیست؛ بیشتر شبیه موجودی صرفهجوست که دوست دارد انرژی کمتری خرج کند. معمولاً اولین روایتی را میپذیرد که ساده باشد و احساس نظم بدهد. به همین دلیل یک جمله کوتاه، یک تصویر اثرگذار، یا داستانی که هیجان دارد، خیلی سریعتر از تحلیل دقیق در ذهن جا میگیرد.
واقعیت اگر پیچیده باشد، بهسادگی در رقابت با این روایتهای آماده میبازد. در بسیاری از موارد دیدهام که یک ویدیو کوتاه در شبکههای اجتماعی بیشتر از هر استدلالی برای مردم قانعکننده است؛ نه به دلیل حقیقت، بلکه به دلیل سادگی و مصرف کم انرژی.
رسانهها نیز تنها انتقالدهنده واقعیت نیستند، بلکه سازنده آناند. گفته لومن سالهاست در ذهن من مانده که «واقعیت اجتماعی همان چیزی است که رسانهها درباره آن حرف میزنند». در ایران هم این پدیده بهوضوح قابل مشاهده است؛ کافی است ببینیم چطور برخی موضوعات با چند گزارش خبری ناگهان به «مسأله عمومی» تبدیل میشود، اما مسائل دیگری—even اگر مردم آن را تجربه کنند—به دلیل سکوت رسانهای، عملاً از سبد واقعیت عمومی حذف میشوند. این سازوکار را در نوسانهای افکار عمومی درباره قیمتها، طرحهای شهری یا حتی در حوادث سیاسی دیدهایم؛ چیزی که بازتاب داده میشود، واقعیتر از چیزی است که تجربه میشود.
قدرت تکرار هم دستکم گرفته میشود. پژوهشهای روانشناسی نشان دادهاند که تکرار (حتی اگر محتوا غلط باشد) احتمال باور را بالا میبرد. در جامعه ایران نمونههای فراوانی وجود دارد؛ مثلاً یک شایعه درباره مسئولی خاص، یا یک روایت اقتصادی اغراقشده، آنقدر تکرار میشود که بسیاری آن را «قطعیت» میپندارند، حتی اگر بارها تکذیب شده باشد.
در سالهایی که شبکههای اجتماعی رشد شتابزده داشتهاند، اثر این تکرار پررنگتر هم شده است؛ هر بار که کاربری، بدون تردید و تنها با یک فوروارد، روایت را دوباره پخش میکند، شالودهای از «حقیقت خیالی» ساخته میشود.
چشم انسان تصور میکند جهان را مستقیم میبیند، اما نگاه در عمل از فیلترهایی عبور میکند که رسانهها ساختهاند. نوام چامسکی این فیلترها را بهخوبی توضیح میدهد: قدرت، تبلیغات، دستور کار سیاسی، منفعت اقتصادی، و بازنمایی گزینشی. در ایران نیز تجربه مشترک بسیاری از مردم این است که روایتهای خبری معمولاً با زاویهای خاص بیان میشود؛ یک صحنه از حادثه چندبار بازپخش میشود و صحنهای دیگر اصلاً دیده نمیشود. در چنین وضعی، چیزی که بارها دیده شده، «واقعیتر» حس میشود حتی غلط. اگر تصویر ناقصی باشد.
قدرت احساسات نیز در این میان بیرقیب است. رسانهها سالهاست فهمیدهاند که ترس، خشم، شوک، مظلومنمایی یا هیجان، بیشتر از استدلال شنیده میشود. در ماجرای برخی اتفاقات شهری، مانند حوادث خیابانی یا تراژدیهای فردی، میتوان دید که بخش بزرگی از افکار عمومی بر اساس تصویرهای احساسی شکل میگیرد، نه اطلاعات تحلیلی. این همان نقطهای است که رسانهها بیش از هر زمان دیگر میتوانند افکار عمومی را جابهجا کنند. در فضای ایران که شبکههای اجتماعی پر از ویدیوهای کوتاه و آغشته به هیجان است، این اثر چند برابر شده است.
بخش دیگری از ماجرا به پدیدهای برمیگردد که روانشناسان آن را «جهل همراه با اعتمادبهنفس زیاد» توصیف میکنند. روایتهای ساده و قطعی، با لحنی که وانمود میکند «دنیا همین است که من میگویم»، برای ذهن آرامشبخشاند. در فضای رسانهای ایران، صفحات و کانالهایی که روایتهای قاطع و بدون پیچیدگی ارائه میکنند، معمولاً دنبالکنندگان بیشتری دارند. پیچیدگی همیشه مخاطب را خسته میکند و روایت قطعی (و حتی غلط) آرامش کاذبی ایجاد میکند که بسیاری را جذب میکند.
نمیشود از نقش تطابق جمعی هم گذشت. انسانها بهطور طبیعی از تنهایی هراس دارند و اغلب به سمت چیزی میروند که «اکثریت» ظاهری آن را پذیرفته است. در ایران بارها دیده شده که برخی هشتگها یا ترندها بهواسطه همین احساس جمعی قدرت یافتهاند. شاید محتوای آنها دقیق نباشد، اما تکرار، همراهی چهرههای مشهور، و حجم بازنشر، چیزی شبیه اجبار اجتماعی میسازد که فرد را متقاعد میکند «اگر همه میگویند، پس لابد درست است».
در کنار همه اینها باید به این واقعیت اشاره کرد که نظامهای سنتی اعتماد در جامعه ضعیف شدهاند. زمانی مردم برای دانستن واقعیت به تجربههای محلی، خانواده، یا گفتوگو با افراد مورد اعتماد تکیه میکردند. این شبکه طبیعی در سالهای اخیر کمرنگتر شده است. وقتی اعتماد اجتماعی پایین باشد، ذهن بهسرعت بهدنبال مرجع بیرونی میگردد؛ حتی اگر آن مرجع کیفیت لازم را نداشته باشد. در ایران این شکاف را رسانهها و شبکههای اجتماعی پر کردهاند؛ همانها که خود ممکن است بخشی از مشکل باشند.
امروز باید به عصر پساواقعیت اشاره کرد؛ دورهای که در آن احساسات اهمیت بیشتری از واقعیات پیدا کرده و «وانمودهها» بر صحنه مسلط شدهاند. در این فضا توضیح دادن بدیهیات، نه نشانهای از عقبماندگی مخاطب است و نه کاری کماهمیت. بدیهی بودن خودش فروپاشیده؛ چیزی که زمانی به خودی خود روشن بود، امروز نیازمند تفسیر است. تجربه همین را نشان میدهد؛ در موضوعاتی که زمانی بدون اختلاف پذیرفته میشدند، اکنون باید ساعتها توضیح داد تا ذهن بتواند میان تصویرهای رسانهای و تجربه واقعی تمایز بگذارد.
همه اینها در کنار هم وضعیت امروز را شکل میدهد؛ وضعیتی که در آن روایتها پیش از واقعیت میرسند، احساسات جلوتر از منطق حرکت میکنند، و الگوریتمها به جای تجربه مستقیم، چشمانداز ذهنی ما را تنظیم میکنند. در چنین محیطی، توضیح دادن بدیهیات نه برای قانع کردن دیگری، بلکه برای بازگرداندن انسان به نقطه تماس با واقعیت ضروری میشود. این توضیح دادن، تلاشی است برای شکستن افسون روایتهایی که جای تجربه را گرفتهاند و بازگرداندن قدرت مشاهده به جای خود. ادامه این بحث میتواند به این پرسش برسد که چگونه میتوان نظامهای اعتماد را ترمیم کرد و نوعی سواد رسانهای مبتنی بر تجربه زیسته ساخت؛ کاری دشوار، اما نه ناممکن.
* پژوهشگر رسانه و ارتباطات
12248577
مهمترین اخبار فرهنگیهنری











