بهار گمشده نیایش؛ روایتی از خشونت خانگی تا فرار

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اراک، در حالی که جامعه با موج فزایندهای از آسیبهای اجتماعی از جمله اعتیاد، خشونت خانوادگی، طلاق و بزهکاری نوجوانان مواجه است، تحلیل و بررسی دقیق پروندههای مربوط به این آسیبها، به عنوان یک راهبرد مؤثر در پیشگیری از وقوع جرایم مشابه در آینده مورد توجه کارشناسان و مسئولان قرار گرفته است.
به گفته متخصصان و کارشناسان، هر پرونده اجتماعی در دل خود مجموعهای از عوامل و شرایط زمینهساز وقوع جرم یا انحراف اجتماعی را دارد که در صورت استخراج دقیق این دادهها، میتوان الگوهای رفتاری پرخطر را شناسایی کرده و از تکرار آنها جلوگیری کرد.
«باید از هر پرونده یک درس گرفت.» این جملهایست که بارها از زبان قاضیان و مددکاران شنیده میشود چراکه بررسی روند زندگی فرد خاطی یا آسیبدیده، شناخت نقاط ضعف ساختارهای حمایتی و نقش محیطهای اجتماعی در تشدید بحرانها، از جمله نکاتی است که میتواند به بهبود سیاستگذاریهای اجتماعی کمک کند، از سوی دیگر، بهرهگیری از این پروندهها در برنامههای آموزشی و رسانهای نیز میتواند به آگاهسازی عمومی، اصلاح نگرشها و تقویت فرهنگ پیشگیری در میان مردم بینجامد.
این درحالیست که، باید تأکید کرد که آسیبهای اجتماعی، تنها یک رخداد فردی یا خانوادگی نیستند، بلکه زنگ هشداری برای جامعه و مسئولاناند تا پیش از آنکه این آسیبها به بحرانهای امنیتی تبدیل شوند، برای آن چارهای بیندیشند.
در این راستا، خبرگزاری تسنیم استان مرکزی در پروندهای ادامه دار و مستمر با عنوان «زخمهایی که هنوز بازند؛ پشت پرده پروندههایی که باید جدی گرفته شوند» ضمن روایت داستانگونه از پروندههای واقعی در حوزه آسیب های اجتماعی و بزهکاری اجتماعی، در گفتوگو با کارشناسان و مسئولان ابعاد مختلف و راهکارهای عبور از بحران های اجتماعی و این آسیب ها را بررسی می کند که یکی از این پرونده ها در زیر میآید:
بهار گمشده نیایش
بهار آن سال، گویی تمام غم های جهان را در شکوفههای سفید درختانِ بادام پنهان کرده بود، هوا پر از عطرِ نارنج و صدای آب جویبارها بود، اما در خانه ای محقّر در حاشیه شهر، سایه سنگینِ فقر و اعتیاد، حتی نفسِ بهار را نیز می دزدید.
نیایش، دختر 15 سالهای با چشمانی به وسعتِ آسمانِ بارانی، پشت پنجره شکسته اش ایستاده بود و به کوچه خاکی خیره شده بود و دستمالِ کهنه ای را محکم در مشت میفشرد، دستمالی که روزی مادرش با نخ های رنگارنگ برایش دوخته بود و حالا اشک هایش را جذب می کرد.
صدای فریادهای پدر، که با بوی تندِ الکل در هوا می پیچید، از پشتِ دیوارهای نازک به گوش می رسید، نیایش می دانست آنچه پیش رو دارد، نه یک ازدواج، که معاملهای بر سر چند سکه طلا است، خواستگار، مردی از شهری دیگر با چشمانی سرد و دستانی زمخت بود که حتی یکبار هم به چشمانش نگاه نکرده بود.
پدر، زیر لب غرغر می کرد: « این تنها راهِ نجاتِ ماست... » اما برای نیایش، این جمله بیشتر شبیه حکم مرگی بود که در گوشش زمزمه می شد، شب بعد، وقتی مخالفتش را فریاد زد، مشت های پدر مثل تگرگ، بر پیکرِ لرزانش فرود آمد.
مادر، در سکوتی مرگبار پشت اجاق خاموش نشسته بود و اشک می ریخت، گویی سال ها پیش مرده بود و تنها پوستی از او باقی مانده بود.
تنها امید نیایش، برادر بزرگترش به نام علی بود که دانشجوی شهر دیگری بود، که در آخرین تماس گفته بود: «مقاومت کن، می آیم...» اما زمان، خنجر تیزی بود که به قلب نیایش فرو می رفت.
یک شب، وقتی بادِ بهاری پردههای کهنه را به رقص درآورد، نیایش با چند تکه لباس و عکس کودکی برادرش، از پنجره اتاق فرار کرد.
نفسهایش در تاریکی کوچه ها گم می شد و ماه، همچون شاهد بی صدایی بر فراز سرش می درخشید، ساعت ها در پارکی متروک، پنهان شد، جایی که برگ های خشک زیر پاهایش فریاد می زدند و سایه درختان، شبیه هیولاهایی بود که دستانشان را به سویش دراز کرده بودند.
ترس، نیایش را مجبور به بازگشت کرد، اما خانه دیگر همان خانه نبود، دیوارها، حالا زندانی بودند که آرام آرام به او نزدیک می شدندt ناامیدی، او را به سمت دوستی کشاند که روزی در اتوبوس با او آشنا شده بود، زنی با نامِ "لیلا"، با موهای قرمزِ مصنوعی و خنده ای که ته آن تلخی جهان نهفته بود.
خانه لیلا، آپارتمانی در طبقه سوم ساختمانی فرسوده بود که بوی عطر ارزان و دود سیگار در هوایش می پیچید، دیوارهای ترک خورده، عکس های برهنه دخترانی را پنهان میکردند که چشمهایشان پر از درد بود.
نیایش طلاهایش که تنها یادگارِ مادربزرگش بودند به لیلا سپرد، غافل از اینکه این طلاها کلید قفسی جدید بودند، روزها مثل برگ های پاییزی که بی هدف بر زمین می غلطند گذشتند، مردهای ناشناس می آمدند و می رفتند، چهره هایی مبهم که با خنده های بلند و بطری های مشروب، سکوت خانه را می شکستند.
نیایش گوش هایش را می گرفت تا صدای ناله های دختران دیگر را نشنود، اما فریادهایش در گلویش گیر کرد بود، شب ها، روی تشک کهنهای به ستاره ها خیره می شد و آرزو می کرد کاش برادرش می دانست کجاست...
تا اینکه یک شب، لیلا با لبخندی شیطانی پیشنهاد داد: «بیا به یک مهمانی برویم، همه چیز را فراموش می کنی...»!!!
سالنی پر از نورهای رقصان و آهنگی تند که ضربان قلب را به جنون می کشاند، نیایش در میانِ دود غلیظ و دستهای بیگانه، خود را گم کرده بود، ناگهان صدای فریاد مأموران بلند شد و نور چراغ قوه ها همچون تیغی تاریکی را پاره کرد.
در آن هرج ومرج، چشمانِ نیایش با چشمان مأموری جوان تلاقی کرد ، چشمانی که برای یک لحظه، مهربانیِ فراموش شده ای را یادآوری کردند.
در کلانتری، در حالی که برگه های پرونده روی میز، صدایی خشک ایجاد می کردند، نیایش تمام ماجرا را تعریف کرد، اشک هایش روی دستهای لرزانش می چکید و بوی خاک بهار از پنجره باز به مشام می رسید، مشاورِ کلانتری، زنی با چهرهای آرام، دستانش را دور شانه های نیایش حلقه کرد: «تو تنها نیستی...»
اما بیرون، بارانِ بهاری شروع به باریدن گرفته بود. قطراتِ آب روی شیشه ها جاری می شدند، گویی آسمان نیز برای پرنده ای که بالهایش شکسته بود، گریه می کرد.
نیایش نمی دانست راهِ بازگشت به کجا است؛ به خانه ای که دیوارهایش خاطراتِ تلخ را فریاد می زدند، یا به آغوش برادری که شاید دیگر به او اعتمادی نباشد...
اما در عمقِ قلبش، جرقه کوچکی از امید زنده بود؛ امید به روزی که بتواند آزادانه پرواز کند، حتی اگر تنها یک بال داشته باشد.
از «خشونت خانگی» تا «فرار»
«سرهنگ حسین نوروزی» رئیس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی در گفتوگو با خبرنگار تسنیم با اشاره به حوادث رخ داده برای این دختر اظهار داشت: در بهاری که باید نماد تولد دوباره باشد، دختری 15 ساله از ترس ازدواج اجباری، به خیابان های سرد پناه می برد؛ غافل از اینکه فرار از خانه، آغاز سقوط به چاهِ عمیقتری است.
وی افزود: این گزارش، واکاوی روانشناختی مسیری است که از «خشونت خانگی» آغاز میشود، به «فرار» می رسد، و در دام «سوءاستفاده ی سازمان یافته» پایان می یابد.
نوروزی در پاسخ به این سوال که چرا فرار؟ و نقش خانواده در فروپاشی امنیت روانی گفت: پدرِ معتاد، مادرِ خاموش دو رکن در این حادثه با نقش آفرینی جدی هستند، بر اساس نظریه های دلبستگی، رفتارهای پرخاشگرانه پدر و سکوت مادر، موجب شکل گیری «دلبستگی آشفته» در نیایش شده است طوری که وی در محیطی رشد کرده که عشق، مشروط به اطاعت کورکورانه ا ست.
وی با اشاره به اینکه ازدواج اجباری به مثابه «مرگ روانی» است خاطرنشان کرد: روانشناسان خانواده تأکید دارند که ازدواج تحمیلی به ویژه در نوجوانی، می تواند به «اختلال استرس پس از سانحه (PTSD ) » منجر شود که نیایش با گفتنِ «مطمئنم پدرم معامله کرده»، نشان می دهد که خود را «کالایی قابل خریدوفروش» می پندارد.
تکنیک های «گرومینگ» (ایجاد اعتماد کاذب)
«شقایق شهبازی» روانشناس بالینی مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی در گفتوگوی تحلیلی با خبرنگار تسنیم با اشاره به این پرونده و نمونه های مشابه آن اظهار داشت: فرار نوجوانان قربانی خشونت خانگی، اغلب تلاشی برای بازپس گیری کنترل زندگی است، اما سیستم های حمایتی ناکارآمد، آنها را به دام شبکه های خطرناک می اندازد.
وی با اشاره به چرخه ی شوم «از خانه ی ناامن به دامنِ سوءاستفاده گران» ادامه داد: در این پرونده لیلا؛ گرومینگ با چهره ی دوستانه است طوری که نیایش جذب زنی می شود که از تکنیک های «گرومینگ» (ایجاد اعتماد کاذب) استفاده می کند و سپردن طلاها به لیلا، نمادِ از دست دادن آخرین نشانه های هویت و امنیت است.
این روانشناس بیان کرد: خانه ی لیلا در واقع یک زندانِ روانی است به طوری که مردان ناشناس، مواد مخدر و مهمانیهای اجباری، همگی نشانههای «سوءاستفاده سیستماتیک» هستند و نیایش در این فضا دچار «کرختی عاطفی» شده تا درد را کمتر احساس کند.
برخورد مأموران از الگوی «حمایت محور» پیروی می کند
«سرهنگ حسین نوروزی» رئیس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی درخصوص دستگیری به عنوان پایان رنج یا آغاز درمان به نقش پلیس و مددکاران اشاره کرد و گفت: برخورد مأموران در داستان، از الگوی «حمایت محور» پیروی می کند که برای قربانیان ضروری است و صحبت های مشاور کلانتری، اولین قدم برای بازیابی «اعتمادبه نفس» نیایش است.
وی با اشاره به چالش بازگشت به خانواده در این پرونده اضافه کرد: بازگشت به محیطی که عامل اصلی فرار بوده، بدون مداخله نهادهای نظارتی، میتواند چرخه خشونت را تکرار کند.
نوروزی درخصوص راهها و پیشنهادات کارشناسی در این پرونده خاطرنشان کرد: ایجاد «خانه های امن» با نظارت روانشناسان برای نوجوانان فراری و آموزش پلیس برای برخورد حساس با موارد خشونت خانگی را می توان از راهکارهای عملی برای این قبیل پرونده ها دانست.
به گزارش تسنیم، به هرشکل باید گفت که داستان پرونده نیایش، روایتی تکراری از نوجوانانی است که در نبرد بین «بقا» و «هویت»، راهی جز فرار نمی یابندو این گزارش نشان می دهد که حل این بحران، نیازمند همکاری خانواده، نهادهای مدنی و سیستم قضایی است.
انتهای پیام/711/
12183714