بسته پستی خاص که به دست جانشین اطلاعات هوافضا نرسید

باشگاه خبرنگاران جوان- نوشتن از شخصیتهای نظامی و مردان در سایه سخت است و گاهی وقتها سختتر. اگر آن مرد نظامی در سایه، جانشین اطلاعات هوافضا باشد، حتی بعد از شهادت هم نمیتوانی از نیمه پر لیوان بنویسی و همینقدر قرار است بدانی که ردپایش در حساسترین لایههای تصمیمگیری نظامی هست. از فراز آسمان تا عمق تونلهای موشکی، در تکتک موشکها و پهپادهایی که در قلب سرزمینهای اشغالی فرود آمد؛ از فتاح تا خیبر، از شاهد تا غزه و ابابیل. همهجا نشانههای حضورش هست و هیچ کجا نیست. باید گمنام باشد و گمنام بماند.
بعد از سالها تلاش شبانهروزی وقتی برات شهادتش را امضا کردند و ۲۳ خرداد در کنار سردار حاجیزاده آسمانی شد، تصویری قاب گرفته از او در فضای مجازی منتشر شد. تا آن لحظه نهتنها اهالی روستای پدریاش در «ملکان» که حتی پدر و مادر و خواهران و برادرانش هم نمیدانستند خسرو؛ برادر مظلوم و صبور خانواده، سردار است و یکی از مهرههای کلیدی هوافضا؛ همان مردی که اشراف اطلاعاتیاش دست برتر ایران را در عملیات وعده صادق یک و دو و سه رقم زد. حالا فرصتی دست داده تا از مرد در سایه هوافضا بیشتر بدانیم، سردار، بی کموکاست پایبند به اصل رازداری بود. آنقدر که تا زنده بود همسر و پسرش هم نمیدانستند که بود و چه میکرد! بیصدا و پیوسته مشغول کار بود. به گواه دوستانش، ترکیب ذهن تحلیلگر، تجربه یک کهنهکار و آرامش و ایمان، او را در جایگاهی قرار داد که کابوس اسرائیل شد.
نخبه اطلاعاتی هوافضا که بود؟
«پدرت هم نخبه اطلاعاتی بود هم نخبهپرور. جدیدترین تاکتیکها و استراتژیهای اطلاعاتی را در فهم دقیق از میدان و دشمن در هوافضا پیاده کرد و پای مکتب او شاگردان زیادی پرورش یافتند. میگفتند پدرت سهم ویژهای در طراحی و اجرای عملیات وعده صادق ۲ داشت. من تا پیش از ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، پدری را میشناختم بهغایت صبور و پرکار. پدری که میگفت کارمند ساده هوافضاست و ۵ صبح میرفت و ۸ شب همه خستگیها را پشت در خانه میگذاشت و میآمد. شانهبهشانه من مینشست و گوش شنوایی میشد برای خلوت پدری و پسری ما. باورش برایم سخت بود، اما دوستانش بعد از شهادت گفتند پدرت ۹ سال تمام جانشین اطلاعات هوافضای سپاه بود، اما نه چهره رسانهای بود نه اهل دیدهشدن.» گفتوگوی ما با «عرفان حسنی» پسر سردار حسنی و «نسرین بختیاری»؛ همسر شهید با این ناگفتهها آغاز میشود؛ با روایت خاطرات مرد متولد تیرماه ۱۳۵۵ که لیسانسش را در رشته جغرافیا و کارتوگرافی تمام کرد. تحصیلاتش را در رشته مدیریت دفاعی ادامه داد و پس از تجربهاندوزی و فهم دقیق از میدان، دست راست سردار حاجیزاده شد. دوستان پدرش برای عرفان از اقتدار سردار خسرو حسنی هوافضا میگفتند؛ از شجاعتهای مردی که با طراحی دقیق و اجرای به هنگام عملیات حمله به مقر داعش در عراق، نقش مهمی در نابودی داعش در منطقه داشت. میگفتند اگر قرار باشد روزی از تصمیمسازان گمنام سپاه در میدان جنگهای پیدا و پنهان فیلمی بسازند، سردار حسنی یکی از بازیگران اصلی سناریوی قدرت نظامی ایران است و او را در اتاق عملیات نشان میدهند با صدایی محکم، اما آهسته و قلبی که همیشه برای ایران میتپید.»
خط مقدم
«آنقدر که از سال ۱۳۸۷ که به عقد مرد جوان شیفته شهادت درآمدم تا ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ و این همهسال زندگی مشترک نمیدانستم چه میکند. سؤالی هم اگر میپرسیدیم با چند جمله ماجرا را فیصله میداد و میگفت بالاخره روزی میرسد که با اسرائیل وارد جنگ شویم. وصیت کرده بود روی سنگ مزارش هم این جمله حک شود؛ «ما شبانهروز برای جنگ با اسرائیل باید آماده باشیم.» میگفت خط مقدم این جنگ نیروهای هوافضا و موشک است. حتی قبل از مهمترین و تأثیرگذارترین عملیات ها، سکنه و آرامش خاصی داشتند. یکوقتهایی هم که من استرس میگرفتم میگفت ما رهبر را داریم. امامزمان را داریم. خسرو مثل یک آدم معمولی با یک شغل معمولی در خانه رفتار میکرد.» روایت نسرین بختیاری از زندگی شخصی جانشین اطلاعات هوافضا ما را به خانه مردی میبرد که شیفته شهادت بود.
فکر میکردند خسرو کارمند ساده هوافضا است
هر وقت یکی از اعضای خانواده میپرسید خسرو چه خبر؟ هوافضا چهکار میکنی؟ با یک جمله بحث را تمام میکرد؛ کارمند ساده هوافضا، سرباز ولایت. اما مُهر شهادت که به شناسنامهاش خورد، تازه فهمیدند کارمند ساده هوافضا، سردار بود. خسروی جمع خانواده، همان مرد صبور، سالها جزو مهمترین و تاثیرگزارترین چهرههای هوافضا بود. البته ماجرای فهمیدن سمت خسرو به همینجا بسنده نشد. حتی اهالی روستای پدری در آذربایجان غربی هم متعجب شده بودند. اول میگفتند آقا خسرو و عنوان سرداری؟ شهدا روی سر ما جا دارند، اما اینقدر بزرگنمایی هم نیاز نیست. اما خبر شهادت جانشین اطلاعات هوافضا که در رسانهها و فضای مجازی منتشر شد اهالی روستای پدری فهمیدند جانشین اطلاعات هوافضا آقا خسروی خودمان است.
پیش بینی معاون اطلاعات هوافضا از شهادت فرماندهان
تا قبل از شهادت حاجقاسم در ۶۳ سالگی، تلاقی این سن و شهادت همزمانی عجیبی نبود. اما سید حسن نصرالله و یحیی سنوار هم که در همین سن به شهادت رسیدند، تولد ۶۳ سالگی سردار حاجیزاده باحال عجیبی همراه شد. تلاقی این سن و شهادت تبدیل شد به یکی از ماندگارترین خاطرههای ناب پدر و پسری که عرفان حسنی راویاش میشود؛ «یک شب گفتم بابا! سردار حاجیزاده هم ۶۳ساله شدند، نکنه شهید بشن در این سال؟ اگر ایشان را بزنند چی میشه؟ گفت فکر میکنی چه اتفاقی میافتد؟ گفتم بابا هوافضا با حضور ایشان به این سطح رسیده. بابا گفت همینالان اگر کل فرماندههای هوافضا را هم شهید کنند، آنقدر نیروهای نخبه و انقلابی در این کشور هست که این علم روی زمین نمیماند. آن شب که تولد ۶۳ سالگی سردار حاجیزاده بهانه این حرفها بین من و پدرم شد، فکرش را هم نمیکردم که واو به واو رجزخوانیهای بابا دو ماه بعد تعبیر شود و همه ایران دیدند که تعدادی از فرماندهها از جمله سردار حاجیزاده و پدر من را هم زدند و علم روی زمین نماند.»
*مهمترین کار جانشین اطلاعات هوافضا قبل از عملیات
فکر میکنی مهمترین کار پدرت بهعنوان جانشین اطلاعات هوافضا قبل از هر عملیات مهم و حساس چه بود؟ بعد از شهادت پدر وقتی همکاران برای دلجویی از خانواده سردار به خانهشان آمده بودند این سؤالی بود که عرفان جوابی برای آن نداشت و با این جمله که پدرم هیچوقت از مسائل نظامی و کاری در خانه حرفی نمیزد سعی کرد ماجرا را فیصله دهد، اما فکرش را هم نمیکرد که این کار مهم باز هم پای یک خاطره ناب پدر و پسری را برای او زنده کند؛ «همکاران پدرم میگفتند قبل از مهمترین عملیات هوافضا ایشان حتماً نماز شب میخواندند. کار مهم پدرم قبل از هر کاری نماز شب خواندن قبل از اذان صبح بود. البته من تعجب نکردم از شنیدن این حرف. از وقتی که یادم هست بابا همیشه نماز شب میخواندند. چند سال قبل با اردوی راهیان نور به جنوب رفته بودیم. پدرم وقتی تماس گرفت که ما شلمچه بودیم. گفت برای من خیلی دعا کن. دعا کن شهیدشم. گفت میدانستی من از وقتی به شلمچه آمدم یعنی از ۲۵ سال قبل حتی یک شب هم نشده که نماز شب نخوانم. نمیدانم در این مکان به پدرم چه گذشته بود. چه دیده بود یا چه حس خاصی را تجربه کرده بود که از آن زمان به بعد نماز شب شد همراه همیشگیاش حتی با وجود درد گردنی که بعضی وقتها سراغش میآمد بعضی وقتها قنوت نماز شبش یک ساعت طول میکشید. نمیدانم باخدا چه نجوا میکرد چه میگفت که بالاخره به مراد دلش رسید.»
اسم سازمانی یا اسم واقعی؟!
فرمانده و معاونش هر دو امیر بودند. امیر و بزرگ. هم حال دلشان با امیرالمؤمنین (ع) گرهخورده بود و هم منش و راه رسم زندگیشان، هم آغاز زندگی. نشان به آن نشان که سردار خسرو، ولادت امام علی (ع) به دنیا آمده بود و تولد سردار امیرعلی حاجیزاده هم شهادت امام علی (ع). قصه زندگی جانشین اطلاعات هوافضا را از جایی ادامه میدهیم که عرفان خاطره پیشنهاد تغییر اسم بابا را بهخاطر میآورد؛ «یک روز گفتم بابا کاش اسمتون رو عوض میکردید؟ اسم علی به شما خیلی میاد. علی حسنی بهجای خسرو حسنی. با خنده گفت یک هوافضا هست و یک خسرو. منشت علی وار باشد بابا. در نهایت هم فرمانده و معاونش شب امامت امیرالمؤمنین (ع) آسمانی شدند.»
حق نداری برای من یک رکعت نماز قضا بخوانی!
حضور پدر کم بود، اما کمرنگ نبود. خلوت پدر و پسری کم نداشتند. از آن خلوتهای ناب. در یکی از این خلوتها چند صباحی قبل از شهادت پدر، اما حرفهای مهمی زده شد. وصیتی که برای پسر یکی از مهمترین چهرههای هوافضا شبیه یک تلنگر بود و عرفان حسنی با روایت آن روز، دست دل ما را هم میگیرد و به آن خلوت ناب پدر پسری میبرد؛ «یک شب بابا رک و پوستکنده گفت عرفان من یک روزی شهید میشوم. این را مطمئن باش. اگر شهید شدم هوای مادرت را داشته باش. هوای خودت را هم همینطور. یادت باشد که کلید عاقبت به خیری ات نماز اول وقت و نماز شب است. اما وسط این وصیتهای پدر و پسری نهیبی به من زد و گفت عرفان برای من حتی یک رکعت هم نماز قضا نخوان. مبادا یکروزه قضا بگیری. خدا رو شکر یک رکعت هم نماز قضا ندارم. گفتم بابا مگه میشه؟ بالاخره بااینهمه سن مگه میشه یک رکعت نماز قضا نداشته باشی. گفت میشه بابا من اگر هم نماز قضایی داشته باشم همه را خودم خواندم.
من مدرسه نمیبرمت
بچهتر که بود از این نه گفتنهای قاطع، آن هم وقتی با شوقوذوق از پدر میخواست او را به مدرسه ببرد دلخور میشد. اما بعدها از دل این نه گفتنها حلال و حرام و درست و غلط زندگی را یاد میگرفت. محمد عرفان از مرد در سایه هوافضا خاطرهها دارد؛ ّ «بابا همیشه ۵ صبح سرکار میرفت. بهندرت پیش میآمد که ساعت ۷ خانه باشد. یکوقتهایی که من از خواب بیدار میشدم و میدیدم که هنوز نرفته خوشحال میشدم و کلی نقشه میکشیدم که بابا من را به مدرسه برساند. اما یک روزهایی میگفت شرمنده بابا. نمیتونم. ماشینسازمانی دستمه. میگفتم بابا مدرسه سر راهتونه. اما باز هم قبول نمیکرد و میگفت این ماشینسازمانی هست نه خودروی شخصی من. اما وقتی با ماشین خودش میآمد خانه انگار دنیا مال من بود. استارت که میزد و ماشین را روشن میکرد، زیارت عاشورا را هم روشن میکرد. به سلامها که میرسید، صدایش را در گلو میانداخت و به من هم میگفت این سلامها کلید عاقبت به خیری مان میشه بابا! تو هم بلند سلام بده. محال بود یک شب بدون خواندن قرآن بخوابد. به من هم میگفت بابا هر روز قرآن بخوان. حتی شده چند آیه کوتاه. حالا از وقتی رفته من هر شب به یادش قرآن میخوانم.»
ماندهاند با این بسته پستی خاص چه کنند؛ بستهای که هیچوقت به دست صاحبش نرسید و حالا خانواده سردار دلباز کردنش را هم ندارند. خانم خانه بسته را کنار باقی یادگاریها گذاشته، کنار لباس خدمت که از لحظه معراج بهیادگارمانده، کنار ساعتی که سپرده بود بهعنوان یادگاری آن را از دست آقا خسرو باز کنند و برایش بیاورند. ساعتها ست هم بود. یکی زنانه و یکی مردانه. زمانش را با هم تنظیم کرده بودند بهوقت عاشقی. خسرو شهید شد، اما ساعت دستش از حرکت باز نایستاد.
مشتاقیم از ماجرای بستهای که همسر شهید لابهلای خاطراتش از آن زیاد یاد میکند خبردار شویم؛ «با حجم بالای مشغله کاری هیچوقت روز تولدش در خاطرش نمیماند و من و عرفان سعی میکردیم همیشه این روز را برایش خاطرهانگیز کنیم. خسرو را خیلیها با بوی عطر خاصش میشناختند. ادکلنی که از سالهای جوانی همیشه برای خودش میخرید. تولدش ۲۰ تیر بود. ما تصمیم گرفتیم زودتر برایش هدیه بخریم؛ همان عطر موردعلاقه اش را در یک بسته پستی. اما قسمت نشد شادی روز تولدش را با هم تقسیم کنیم و حالا ما ماندهایم و غم او. قرار گذاشتیم این بسته و هدیه همینطور دستنخورده باقی بماند. من امید دارم بهروز ظهور، به اینکه خسرو یکی از ملازمان امامزمان (عج) است و من هدیه روز تولدش را همزمان با رجعتش با عشق به او میدهم.»
خط قرمز جانشین اطلاعات هوافضا
مرد در سایه اقتدار موشکی و پهپادی ایران، مرد تصمیمهای پنهان، اما اساسی دو روی سکه داشت. یک رو اقتدار و شجاعت و جسارت وقتی پای ایران در میان بود، یک روی دیگر سکه، اما مظلوم و صبور. انقدر که همسر شهیر میگوید از میان ۷ بچه قدونیم قد خانواده حسنی، خسرو شهره بود به مظلوم بودن، اصلاًا خواهرانش در مراسم تشییع برای مظلوم بودنش گریه میکردند. اما آن روی سکه جانشین اطلاعات هوافضا فقط این نبود. سردار خسرو حسنی یک خطقرمز داشت که همسر شهید راویاش میشود؛ خسرو یک شعار داشت؛ غیبت ممنوع. از جمع دو سه نفره خانوادگی گرفته تا جمع فامیلی. هر وقت در جمعی بود همه تلاشش را میکرد مبادا جمع با غیبت به گناه بیفتند. خط قرمز اخلاقی او استثنا هم نداشت. حتی وقتی بحثسیاسی در جمع بالا میگرفت. حتی در خصوص چهرههای معلوم الحال سیاسی، حتی در مواردی که خودش هم با یک شخصیت سیاسی مخالف بود میگفت غیبت، غیبت است. سیاسی و غیرسیاسی نداریم. آخرت خودمان را به خاطر دنیای دیگران نابود نکنیم. خودش دائم الذکر بود. من یاد ندارم که دیده باشم وقتش را به بطالت بگذراند، حتی پنج دقیقه. اگر هم کاری برای انجام دادن نداشت ذکر میگفت. در ماشین یک تسبیح داشت. اتاقش یک تسبیح، هر گوشهای که قرار بود چنددقیقهای آرام بگیرد تسبیح را دستش میگرفت و ذکر میگفت.»
منبع: فارس
12222312