دلمهای که سرمای کردستان را شکست

باشگاه خبرنگاران جوان- باد سرد از شیب کوه پایین میآمد؛ آنقدر تیز و بیرحم که انگار خیال داشت تمام خاطرههای گرم شهرهای جنوبی را از ذهنم بتکاند. در سپیدی برفی که روی پشتبامهای سنگی نشسته بود، تنها چیزی که از دور پیدا بود، دود باریکی بود که از خانهای بلند میشد و مثل ریسمانی نامرئی مرا به دنبال خودش میکشید.
بیا تا جانت گرم شود
کردستان در پاییز فقط سرد نیست؛ سوزی دارد که تا مغز استخوان نفوذ میکند. اما همینجاست که گرمای آدمها در یک سلام ساده، یک فنجان چای، یا غذایی که آرامآرام میجوشد، قلبت را نرم میکند.
در چوبی خانهای نیمهباز بود. زنی با شال پیچیده دور سرش، با آن لبخند مهربانِ مخصوص آدمهای کوهستان، مرا دعوت کرد داخل. با صدایی آرام گفت: «هوا اینجاست که آدمو میگیره… بیا کنار کرسی تا جونت گرم شه.»
دلمهای با طعم شیرین قومیتها
داخل خانه، بخار از قابلمه مسی بالا میرفت؛ بوی سبزی و برنج پیچیده در برگ مو، با سرمای بیرون یک آشتی پنهان کرده بود. زن گفت امروز «دلمه» دارند. بعد با لبخندی که انگار خاطرهای را زنده میکرد، ادامه داد:
«راستش دلمهپیچیدن رو از مادربزرگم یاد گرفتم… مادربزرگ ترکزبونم. میگفت دلمه اصالتش واسه ترکاست؛ ما کردها مزهش رو از اونا یاد گرفتیم، اما گرماش رو مالِ خودمون کردیم.»
مایهای به رنگ زندگی
نشستم و او شروع کرد از بهار گفتن؛ از روزهایی که زنان روستا زیر آفتاب ملایم، کنار تاکها خم میشوند و برگها را ماهرانه میچینند. برگها را نمک میزنند و برای شبهای سردی مثل این کنار میگذارند.
مواد مایه را در کاسه بزرگ ریخته بود: لپههایی که از شبِ قبل خیس خورده بودند، برنج نیمپز، سبزیهای معطر کوهی، نعناع، مرزه، جعفری و چند سبزی وحشی که فقط زنان کوهستان اسمشان را بلدند. همه را با گوشت چرخکرده و پیازداغ طلایی مخلوط میکرد و هر بار که هم میزد، بخار گرم بالا میرفت و با عطری پیچیده، هوای داخل خانه را پر میکرد.
لطفا پنجضلعی بچینید
بعد به سراغ برگهای مو رفت. یکی را روی کف دستش پهن کرد و گفت: «مادربزرگ همیشه میگفت دلمه باید پنجضلعی پیچیده بشه؛ اگه چهار یا ششضلعی شد، یعنی عجله کردی!»
و با همان وسواس مادربزرگش، کارش را شروع کرد: اول پایین برگ را به سمت بالا تا زد، بعد دو طرف راست و چپ را جمع کرد، و در نهایت سر برگ را روی بقیه خواباند؛ پنج تا ضلع کوچک، اما دقیق، مثل مهر ظریفی که از دسترس بادهای کوهستانی پنهان شده است.
این دلمهها را باید چشید
وقتی دلمه را غلتاند، شبیه یک بسته کوچک تابستان بود که در میان برفهای زمستانی جا خوش میکرد.
چند ردیف دلمه که در قابلمه نشست، بینشان غوره ریخت. گفت طعم ملس و ریزِ غوره، همان چیزی است که دلمه کردستان را از دلمههای مناطق دیگر جدا میکند. بشقابی را برعکس روی دلمهها گذاشت تا در قلقل آرامشان وا نروند. شعله را کم کرد؛ شعلهای که صدایش شبیه زمزمه قصهای بود که نسلها را پشت سر گذاشته است.
هیچکس نباید تنها غذا بخورد
در قابلمه بالاخره که باز شد، بخار مانند مهی سبک از میان کوهها بالا میآمد. دلمهای که روی بشقاب گذاشت، گرم بود و نرم، با طعمی میان تابستان و زمستان؛ میان خاطره و دلگرمی. برگ مو زیر دندانم صدای آرامی داد، و مایه داخلش با لپه، سبزی و رب انار، مزهای ساخت که در سینه آدم مینشست و سرمای بیرون را بیاثر میکرد.
زن گفت: «ما کردها زمستونمون هرچی سختتره، سفرهمون گرمتره. مادربزرگم همیشه میگفت دلمه مال ترکاست، اما دور هم خوردنش مال همهمونه. ما یاد گرفتیم هیچکس تنها غذا نخوره.»
بخار آرام دلمهای خاطرهانگیز
وقتی از خانه بیرون آمدم، برف همچنان آرام میبارید. باد هنوز خشمگین بود؛ اما عجب… سرمای کردستان همان بود، فقط من دیگر سردم نبود. انگار چیزی درونم روشن شده بود؛ همان بخار آرام دلمهای که از دل زمستان قد میکشید.
منبع: فارس
12248929
مهمترین اخبار وبگردی











