در مقابل، عده دیگری با اشاره به نشانههای دیگر نظیر سخنرانی همسوی 3وزیر خارجه عربستان، ترکیه و رژیم صهیونیستی در اجلاس امنیتی مونیخ علیه ایران و تشدید فعالیتهای عربستان در حمایت تسلیحاتی و مالی از گروههای تکفیری در سوریه و عراق و همینطور تلاش برای نزدیکی هر چه بیشتر به ترکیه و تشکیل ائتلافی علیه ایران را نشانهای از عدمتغییر مسیر و راهبرد عربستان در قبال منطقه و ایران تلقی کرده و اقداماتی نظیر سفر غیرمنتظره الجبیر به بغداد را صرفا اقداماتی تاکتیکی و تبلیغاتی بهمنظور تسهیل پیشبرد راهبرد مخرب عربستان در دهههای گذشته و بهویژه شش سال اخیر تلقی کردهاند.
شواهد مهمی در دست است که تحرکات اخیر عربستان بیش از آنکه نشانگر یک تغییر راهبردی در منطقه باشد، نمایشهای تاکتیکی و کوتاهمدت است که عمدتا در راستای بحرانهای داخلی عربستان و ازجمله جنگ قدرت در داخل عربستان و همینطور جلب نظر قدرتهای خارجی و بهویژه آمریکا برای حمایت از محمد بن سلمان برای جانشینی پادشاه فعلی عربستان در آینده صورت میگیرد.
واقعیت این است که نظام سیاسی عربستان در سالهای اخیر و بهویژه بعد از سال 2003با چالشهای عمیق هویتی و سیاسی روبهرو بوده است و بهویژه بعد از مرگ ملک عبدالله، پادشاه این کشور در ژانویه 2015این شکافها وبحرانها به شدت تشدید شدهاند. این نظام سیاسی از ابتدای تاسیس در سال 1932میلادی بر 2 پایه اساسی بنا نهاده شده است: وهابیت و معادله نفت در برابر امنیت به معنی وابستگی امنیتی به ایالات متحده آمریکا. هر 2عامل در سالهای اخیر با بحرانهای جدی روبهرو شدهاند.
شاید یک یا دو دهه قبل کمتر کسی تصور میکرد که روزنامههای اصلی کشورهای غربی شاهد حملات روزمره به ایدئولوژی وهابیت بهعنوان ریشه اصلی اکثر گروههای افراطی تکفیری-جهادی در خاورمیانه باشد. وهابیت از ابتدای تاسیس حکومت آل سعود در سال 1932، بهعنوان «علت وجودی» حکومت حاکم بر عربستان سعودی شناخته میشده است.
این قرائت خشن و افراطی از اسلام که در اقلیت مطلق در جهان اسلام قرار داشته و دارد، مهمترین ابزار حکومت عربستان سعودی برای سرکوب گروههای داخلی در شبه جزیره عربستان و در سالهای 1970به بعد، مهمترین ابزار برای صدور گروههای افراطی تهدیدکننده داخلی به خارج از عربستان و همینطور بهعنوان یک ابزار سیاسی در خارج از مرزهای عربستان بهکار رفته است. وهابیت به پشتوانه دلارهای نفتی آل سعود به سرعت به مهمترین منبع و الهام بخش اسلامی افراطی در اقصی نقاط جهان از شهرها و روستاهای خاورمیانه و افغانستان و پاکستان گرفته تا پایتختهای اروپایی تبدیل شد. 11سپتامبر 2001، زنگهای خطر برای کشورهای غربی که وهابیت را ابزاری مفید در دستان متحد منطقهای خود میدیدند، به صدا درآورد. با این حال طرح صلح عربی پیشنهادی ملک عبدالله در سال 2002، که به معنی پشت کردن به آرمان 50ساله ملت فلسطین تلقی شد، حق السکوتی بود که باز هم کشورهای غربی را به ادامه چشمپوشی از توجه به آثار مخرب این ایدئولوژی خطرناک متقاعد کرد. با وجود این بعد از تحولات سال 2011در کشورهای عربی و ظهور و قدرتگیری داعش و سایر گروههای تکفیری-جهادی در عراق و سوریه و انجام برخی عملیات تروریستی این گروهها در کشورهای اروپایی، باعث شد توجه به نقش مخرب این ایدئولوژی خطرناک مجددا جلب شود و وهابیت با انتقادات بیسابقهای در جهان مواجه گردد. حصول به برجام و غیرامنیتی شدن پرونده هستهای ایران، زمینه را برای تشدید این انتقادات و جلب توجه هرچه بیشتر به ابعاد مخرب وهابیت فراهم نمود.
بحران دوم، بحران برون سپاری امنیتی است که عربستان در سالهای بعد از 2003با آن مواجه شد و بهویژه با روی کار آمدن اوباما و تحولات 2011تشدید شد. معادله نفت دربرابر امنیت از دهه 1930میلادی با تاسیس شرکت آرامکو آغاز شد و در سال 1945با ملاقات روزولت و پادشاه وقت عربستان جنبه رسمی بهخود گرفت؛ مبنی بر اینکه عربستان نفت مورد نیاز آمریکا و جهان غرب را تأمین کند و در مقابل از حمایت امنیتی آمریکا برخوردار باشد. با این حال به مرور زمان عربستان سعی کرد تا از ابزار نفتی بهعنوان یک سلاح سیاسی استفاده کند که این موضوع نارضایتی بخش بزرگی از دولتمردان آمریکایی را به همراه داشت.
طرح خاورمیانه بزرگ دوران بوش و بهویژه بعد از سال 2003 فشارهایی را بر عربستان برای بازکردن فضای سیاسی و کاهش حمایت از وهابیت وارد نمود، ولی در سال 2006 و با به بن بست رسیدن جنگ در عراق و افغانستان این سیاست دنبال نشد. با روی کار آمدن اوباما در سال 2009مجدد پایههای این معادله سستتر شد و بهویژه با پیشرفت پروژه نفت صخرهای و استقلال نسبی آمریکا از نفت خاورمیانه این سیاست تشدید شد.
اصطلاح مجانی سوارها که هم اوباما و هم ترامپ در سالهای اخیر علیه عربستان بهکار گرفتهاند، در همین راستا تعبیر شده است. با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا، دولت عربستان قمار جدیدی را با دولت تازه شکل گرفته این کشور شروع کرده است و نهایت تلاشش را میکند تا سیاستهای دولت جدید آمریکا را شکل دهد و تضعیف معادله نفت در برابر امنیت را کند یا متوقف کند و همینطور از ادامه حملات به وهابیت بهعنوان ریشه اصلی افراطیگری در منطقه جلوگیری کند. با وجود اینکه امیدهای عربستان به نتیجه دادن این شرط بندی جدید زیاد نیست، ولی تنها امید آل سعود برای جلوگیری از افول روزافزون در منطقه است. حقیقت این است که آل سعود و بهویژه جناح محمد بن سلمان و عادل الجبیر که در تیم وی است، سرمایهگذاری زیادی روی پیروزی هیلاری کلینتون کرده بودند که خشم ترامپ را بر انگیخت. این موضوع که در نخستین سفر مقام عالی رتبه آمریکایی یعنی مارک پمپئو به عربستان، مدال مبارزه با تروریسم به محمد بن نایف، رقیب اصلی محمد بن سلمان داده میشود، نشانه خوبی برای جناح بن سلمان و حتی پادشاه عربستان تلقی نمیشود؛ چرا که محمد بن نایف در ریاض مغضوب بوده و حتی چندی قبل به نشانه قهر مدتی را در خارج عربستان به سر برده است.
همینطور مطابق اخبار، نخستین تماسهای شخص ترامپ با سران کشورهای حاشیه خلیجفارس، صحبتهای مطبوعی برای آنها نبوده و عمدتا به باج خواهی از این کشورها در جهت مشارکت در هزینهها و تأمین نیروی نظامی در منطقه تعبیر شده است. این شرایط باعث شده است که جناح محمد بن سلمان و عادلالجبیر دست به مانورهای تبلیغاتی در جهت خواستههای ترامپ بزند. ازجمله اعلام دوباره جبیر مبنی بر اعزام نیروی زمینی به سوریه(که در زمان اوباما هم ادعا شده بود) و یا سفر به عراق که برای دولت آمریکا اهمیت زیادی دارد، از این دست است. حقیقت این است آمریکا که 4تا 6تریلیون دلار برای جنگ عراق هزینه کرده است، از نقش مخرب عربستان در این کشور آگاهی دارد و مانورهای عربستان و در واقع جناح محمد بن سلمان برای همکاری با آمریکا در عراق در همین راستا صورت میگیرد؛ موضوعی که بسیار بعید است در عمل پیاده شود.
جمع بندی این که عربستان و جناح محمد بن سلمان منتظر شکلگیری سیاست دولت جدید آمریکا بهعنوان آخرین امیدها برای کنار زدن رقیب داخلی یعنی محمد بن نایف و همینطور نجات عربستان از 2 بحران مشروعیتی و امنیتی یعنی بحران جهانی وهابیت و ادامه وابستگی امنیتی به آمریکا هستند و تا شکلگیری سیاست خاورمیانهای ترامپ در6 تا 9ماه آینده بعید است که تغییری در راهبرد شش ساله خود بدهند.
8953310