گوناگون 06:30 - 02 شهریور 1396
همشهری آنلاین درست مثل خود دوستی
دوچرخه هم گاهی لابه‌لای کارهای زیاد، گیر می‌کند و دچار فراموشی می‌شود. مثلاً فراموش می‌کند که مدت‌هاست صفحه‌ی نامه‌ها نداشته است.

صفحه‌ای که با نامه‌های نازنین شما پر می‌شد. نامه‌هایی پر از حرف و مهربانی و درددل و شکایت. درست مثل خود دوستی!

خوب شد نامه نوشتید و یاد دوچرخه انداختید که چه‌قدر نامه‌هایتان مهم و دوست‌داشتنی است. دوچرخه قول می‌دهد که دیگر نامه‌هایتان را فراموش نکند. اما حضور این صفحه در میان صفحه‌های دوچرخه به خود شما بستگی دارد و به نامه‌هایتان. پس بنویسید. برای دوچرخه نامه بنویسید. «اینستادوچرخه» را هم فراموش نکنید.

راستی! از این به بعد تیترهای این صفحه اولین سطر نامه‌های شما خواهد بود و به شکل‌ دست‌نویس. این‌طوری بیش‌تر شبیه نامه‌ی واقعی واقعی واقعی می‌شود، مگر نه؟ پس اگر دوست داشتید اولین سطر دست‌نویس نامه‌تان عکس بگیرید و ای‌میل کنید.

 

دوچرخه شماره ۸۸۶

عکس: حنانه هراتی، 13ساله از تهران

 

  • سلام

سلام، این سلامم باید طولانی باشد، به اندازه‌ی تمام آن هفته‌ها و روزهایی که مثل یک خبرنگار غیرمتعهد هیچ نامه و ای‌میلی نفرستادم. ولی باور کنید تمام آن هفته‌ها، پنج‌شنبه روزنامه خریده‌ام و خوانده‌ام.

 اما گاهی این چرخ‌فلک آن‌قدر برخلافِ همه‌چیز می‌چرخد و آن‌قدر تو را گیج و سردرگم می‌کند که علاقه‌هایت یادت می‌رود. گاهی این دنیا آن‌چیزهایی را که به‌خاطرشان زحمت کشیده‌ای و بخشی از وجودت شده‌اند چنان آرام از تو می‌گیرد که ناگهان متوجه دایره‌ی توخالی بزرگی در وجودت می‌شوی.

از کم‌کاری‌های من اگر بگذریم، شاید خود دوچرخه هم در این بی‌رغبتی من مؤثر بوده. چرا صفحه‌های جذاب اضافه نمی‌کنید؟ چرا نظرخواهی نمی‌کنید و پس از آن برتنوع صفحه‌ها نمی‌افزایید؟

امیدوارم دلتان همیشه رنگی باشد و نگاهتان خلاق و خاص باشد و ثانیه‌هایتان شیرین باشد؛ به شیرینیِ توت‌هایی که عکسشان را برایتان می‌فرستم.

 

هانیه راعی‌عزآبادی، 17ساله از دماوند

 

دوچرخه شماره ۸۸۶

 

  • در یک پنج‌شنبه‌ی آفتابی

در یک پنج‌شنبه‌ی آفتابی که از مدرسه برگشته بودم، گوشه‌ای نشسته بودی و با خواهرم حرف‌های قشنگ می‌زدید. یک مشت شکلات توت‌فرنگی در دست‌هایم بود ولی با دیدنت شکلات‌ها را فراموش کردم و به سمتت دویدم.

خواهرم تو را خیلی دوست داشت و هنوز هم دارد. آن روزها خواهرم خیلی پیگیرت بود و هر پنج‌شنبه با هم سراغت را از بابا می‌گرفتیم. آن روزها برایم دوچرخه‌ای بودی مثل تمام دوچرخه‌های دنیا.

عصر یک روز شهریور ماه خواهرم دوباره تو را به من معرفی کرد و من یک نامه برایت فرستادم. روزی که فهمیدم نامه به دستت رسیده اشک از چشم‌هایم جاری شد. فکر نمی‌کردم نامه‌ام به دستت برسد و خبرنگارت شوم. حالا سه سال از اولین نامه‌ام می‌گذرد.

 

نازنین حسن‌پور، 15ساله از تهران

 

  • سلام روز به‌خیر

سلام، روز به‌خیر. چه‌طور باید حس و حالم را توصیف کنم وقتی همین چند دقیقه‌ی پیش یک بسته‌ی پستی به دستم رسید. از شما، دوچرخه‌ی عزیز! یک اتفاق غیر‌منتظره‌ی شیرین، از آن‌ها که بعدش با خودت فکر می‌کنی: چه خوب شد که این‌طور شد! یک اتفاق نجات‌دهنده‌ی شیرین برای منی که نوشتن در ذهنم کم‌رنگ شده بود. در روزمرگی گم بودم و فراموشم شده بود که یک دختر شادم با آرزوی این‌که مدت‌ها با دوچرخه رکاب بزنم.

دوچرخه‌ی عزیز، هم‌چنان رکاب بزن و پیش برو و نوجوان‌های بیش‌تری را مثل من از روزمرگی نجات بده!

 

یاسمن نوری، 17ساله از کرج


9383518
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است