دزدان که هردو 26ساله هستند سهشنبه دستگیر شدند و دیروز با انتقال به محل یکی از سرقتهایشان، صحنه این دستبرد مسلحانه را بازسازی کردند.حدود ساعت11:30 دیروز 2سارق مسلح که مدتی قبل به یک طلافروشی در خیابان عباسی تهران دستبرد زده بودند، تحت تدابیر ویژه امنیتی به این طلافروشی منتقل شدند تا صحنه سرقت را بازسازی کنند.
پیش از آن اما، سردار رحیمی، رئیس پلیس تهران که در محل حضور داشت در جمع خبرنگاران به تشریح ماجرای این سرقت پرداخت. او گفت: دهم خردادماه امسال 2سارق مسلح که نقاب بهصورت داشتند با حضور در خیابان عباسی که بهعنوان بورس طلا و جواهر در جنوب تهران معروف است وارد یکی از طلافروشیها شدند و با تهدید اسلحه بیش از 5کیلو طلا از پشت ویترین مغازه سرقت کرده و پس از تیراندازی پا به فرار گذاشتند.
وی ادامه داد: با اعلام این خبر به پلیس، کارآگاهان اداره یکم آگاهی وارد عمل شدند و مشخص شد سارقان علاوه بر این سرقت، بیست و ششم بهمنماه سال۹۵ نیز اقدام به سرقت مسلحانه دیگری از یکی از طلافروشیها در منطقه جوادیه تهران کرده بودند. آنها تلاش کرده بودند هیچ سرنخی از خود بهجا نگذارند اما با گذشت 2ماه فعالیت اطلاعاتی و عملیاتی، سرانجام کارآگاهان موفق شدند رد هر دو سارق جوان را زده و سهشنبه شب آنها را در مخفیگاهشان در جنوب شرق تهران شناسایی و دستگیر کنند.
فرمانده انتظامی تهران گفت: علاوه بر کشف 2 اسلحه در مخفیگاه متهمان، کارآگاهان همچنین اسناد و مدارکی کشف کردند که نشان میداد متهمان قصد انجام سومین سرقت مسلحانه را نیز داشتهاند که پیش از آن دستگیر شدند.
- سرقت 7 کیلو طلا
در ادامه پیرمرد طلافروش که روز حادثه در مغازهاش تنها بود به همشهری گفت: من 40سالی میشود که صاحب این طلافروشی هستم. ساعت11:47 دهم خردادماه امسال داخل مغازه نشسته بودم که ناگهان مردی نقابدار وارد شد و اسلحه را روی سر من گذاشت. او تهدید کرد که اگر حرفی بزنم ماشه را میکشد و من از ترسم سکوت کردم. همان لحظه همدستش که یک ساک ورزشی مشکی داشت وارد شد و طلاهای پشت ویترین مغازه را داخل آن ریخت.
همان لحظه یکی از کسبههای محل که سر و صدا شنیده بود خود را به مقابل مغازه من رساند که دزدان با دیدن او فرار کردند. آنها موتورشان را سر خیابان گذاشته بودند که وقتی مردم جمع شدند برای ترساندن و پراکنده کردن آنها یک تیرهوایی شلیک کردند و گریختند. وی گفت: دزدان 5کیلو و 800گرم طلا دزدیدند که ارزش آنها نزدیک به 700میلیون تومان بود.
طلافروش دیگری که دزدان به مغازهاش دستبرد زده بودند نیز دیروز در گفتوگو با همشهری گفت: مغازه طلافروشی من در منطقه جوادیه است. شامگاه 26بهمن95 بود که میخواستم مغازه را تعطیل کنم و به خانهام بروم اما مردی وارد مغازه شد و قیمت یک زنجیر طلا را پرسید. او پس از چند لحظه اسلحهای از داخل جیب کتش بیرون آورد و به سمت من نشانه گرفت.
بعد با قنداق آن به سرم کوبید و من زخمی شدم؛ برای همین اشهدم را خواندم و با خود گفتم زندگیام تمام است. چند دقیقه بعد همدستش که او هم مسلح بود وارد مغازهام شد و مشتی طلا از ویترین برداشتند و داخل ساک مشکی رنگ ورزشی ریختند و فرار کردند.
- مغز متفکر
سارقان مسلح، نعمت و میثم نام دارند که هر دو بچهمحل هستند و به گفته خودشان از دوم ابتدایی با هم همکلاس بودند. آنقدر با هم صمیمی بودند که هر دو در دبیرستان رشته نقشهکشی خواندند تا مهندس نقشهکش بشوند اما درس را رها کرده و بهجای نقشهکشی ساختمان نقشه سرقتهای مسلحانه کشیدند. آنها برای اجرای نقشههایشان خانه مجردی اجاره کردند و با هم زندگی میکردند تا اینکه پس از دو سرقت به دام افتادند. سرقتهایی که نعمت طراح اصلی آنها بود. او در گفتوگو با همشهری از جزئیات این سرقتها میگوید.
- چه شد که فکر سرقت مسلحانه به سرت زد؟
میخواستیم راحت زندگی کنیم. شب عید بود و ما بیپول بودیم. مدتی سیدی میفروختیم اما سیدیهایمان را گرفتند و پولی در بساط نداشتیم. یک شب با میثم درباره سرقت حرف زدم و او هم با نقشهام موافقت کرد.
- چرا از طلافروشی؟ مثلا چرا به بانک دستبرد نزدید؟
من شنیده بودم که پول بانکها سریال دارد و خیلی زود شناسایی میشویم. برای همین طلافروشی برای ما راحتتر بود.
- فکر نمیکردید که دستگیر شوید؟
فکر نمیکردم به این زودی دستگیر شویم چون سابقهدار نبودیم. البته 70درصد احتمالش را میدادم که دستگیر شویم.
- ماجرای سرقتهایتان را در روزنامهها خوانده بودید؟
نه اما در گوگل سرچ کردم و ماجرای یکی از سرقتها را خواندم؛ با این حال فکر نمیکردم که دستگیر شویم.
- از این سرقتها چقدر پول گیرتان آمد؟
از سرقت اول نفری 17میلیون تومان و سرقت دوم 95میلیون تومان که این پول را تقسیم کردیم. طلاها را به مالخر میفروختیم. میدانستیم او سرمان کلاه میگذارد و پول کمی میدهد اما چارهای نداشتیم.
- با پولهای سرقتی چه کردید؟
خوشگذرانی، تفریح و خرید. مثل کسانی که عقده داشتند؛ وقتی پول میلیونی گیرمان آمد به سفر رفتیم؛ البته من میخواستم به آنتالیا، گرجستان یا ارمنستان بروم اما میثم گفت دلش میخواهد آثار باستانی ایران را ببیند؛ مثلا از بچگی آرزو داشته که تخت جمشید را ببیند. من هم بلیت گرفتم و به شیراز رفتیم.
حتی در هتلی مجلل اقامت داشتیم. بعد به مغازههای بالاشهر رفتیم و لباس مارکدار و وسایل خانه مانند الایدی، فرش دستباف و... خریدیم در کل برای خودمان جهیزیه خریدیم! البته قصدمان بیشتر این بود که مغازهای اجاره کنیم و سوپرمارکت بزنیم. حتی میخواستیم خانهمان را عوض کنیم و به بالای شهر برویم اما نشد.
- اسلحه را از کجا تهیه کردید؟
از یکی از دوستانم خریدم. یکی از آنها خوب کار نمیکرد. دومی گرانتر و بهتر بود. موتور هم خریده بودیم اما پلاکش سرقتی بود.
- گویا نقشه سومین سرقت را هم در سرداشتید؟
قرار بود ظهر چهارشنبه ساعت15 به یک طلافروشی در جنوب تهران دستبرد بزنیم و حتی از قبل برنامهریزی هم کرده بودیم اما یک شب پیش از اجرای نقشه گیر افتادیم.
- اعتیاد دارید؟
نه. فقط گاهی تفریحی تریاک میکشیدیم.
- سابقه دارید؟
نه. تنها خلاف ما این بود که از مدرسه با هم فرار میکردیم تا به خانه برویم؛ همین. آرزوی ما داشتن زندگی راحت بود چون در خانوادههایی فقیر و پرجمعیت بزرگ شده بودیم. حالا که گیر افتادهایم فهمیدم که اصلا نمیارزید. اشتباه کردیم.
9383087