ای عطر خوش زعفران
در بازارچههای قدیمی مسقف
ای اندوه مسافرانی
که راهی مشهد میشوند
و حاجات بزرگ را در کوپههای کوچک قطار جا میدهند
ای خاطرههای معطر
که موهبت سادگی و رنج ما هستید...
اینها همه اشکال دیگر علاقه است
درخت زردآلو
آیا من هم رستگار میشوم
من گریستن و بخشیدن را از یاد نبردم
از یادت نمیبرم
که خردههای خاطره
مثل رگههای طلا
در میان سنگها باارزش است
ازیادبردن کار سادهای نیست
هیچ شالیکاری
عطر برنج را
فراموش نمیکند...
من تماشا را از یاد نبردم
و رنگ صدایت را با ابرهای دیگر اشتباه نگرفتم
بهخودم گفتم
باران
تعلیم مدام گریستن است
9206612