هر چند کدبانوترها از بهمن آستین بالا میزنند و بشوی و بسابشان را آغاز میکنند. اما من از اوسط دیماه، دغدغه خانهتکانی، ابر میشود و مینشیند توی سرم. هی فکر میکنم از کی و کجا باید آستین بالا بزنم. با خودم حرف میزنم و بهانه میتراشم تا شاید دلم راضی شود و امسال بیخیال خانهتکانی شوم اما نمیشود.
آخر هر مکالمه با دوستان و اقوام ختم میشود به اینجا که تکاندن خانههایمان را شروع کردهایم یا نه؟ این روزها هر چه برای خودم از سرمای هوا، بارش مدام، کارآمدتر بودن خانهتکانی در تابستان و کاهش توان جسمی در میانسالی حرف زدم، نشد که نشد. 2، 3 روزی طول کشید تا تصمیم بگیرم از اتاقها شروع کنم یا آشپزخانه و هال.
سرانجام روزی که همه از پیشبینی ۳۰ساعت بارش برف مدام در شهر و وزش باد با سرعت ۹۰کیلومتر در ساعت حرف میزدند، من یخچال را تمیز و کابینتها را مرتب کردم، اجاق گاز را کشیدم کنار و سرامیک زیرش را ساییدم و دستمال کشیدم به کاشیها. بعد هم راه افتادم سمت پنجره و فقط کمی بازش کردم، باد سرد که هوهوکنان دوید تو، گفتم که پنجره و پرده هم بماند برای روزی که این قدر سرد نباشد. فردا یا پسفردا، نوبت اتاقهاست. به مرتب کردن کمد، کشو و کتابخانه فکر میکنم که دوستی زنگ میزند برای احوالپرسی، وقتی میفهمد که مشغول خانهتکانی هستم، میگوید: به گمانم گفته بودی شاید امسال بیخیال خانهتکانی شوی و البته پارسال هم همین را گفته بودی!
حرفهایمان که تمام میشود، گوشه شکسته ناخنم را با دندان میکنم و راه میافتم سمت آشپزخانه. مگر میشود زن باشی و ایرانی و آن وقت پیش پای بهاربانو، خانهات را نروبی؟ در کابینتها را یکبهیک باز میکنم و میبندم. قند توی دلم آب میشود.
8834341