از این اسمهای شبیه کم نداریم؛ مثل آلمان که در رشت است؛ مثل خرماسیسکو و همین میامی. اما میامی ما کجا و میامی آنها کجا؟ میامی ما شیخ حسن جوری را در خود محفوظ نگهداشته است، ابنیمین دارد و هزار چیز دیگر.
امیرعباس که در میامی به ما ملحق میشود جوان نیست اما انگار تازه رخت جوانی را از تن بیرون کرده و پا به میانسالی گذاشته است. رخت میانسالیاش با رخت پاسداری زیباتر هم شده است. همیشه فکر میکنم پاسدارها نخستین و مهمترین درسی که یاد میگیرند نظافت و تمیزی است. کافی است یکبار رفته باشید فرودگاه و وقتی خواسته باشید از سالن انتظار به سالن ترانزیت بروید، به آدمهایی که قرار است چک امنیتی کنند توجه کنید. تمیزی و مرتبی از سر و رویشان میبارد. امیرعباس میگوید: «شهرهای منتهی به بارگاه امام رضا(ع) همه قدمگاه حضرت هستند.
شاید هیچ جا در تاریخ نوشته نشده باشد که امام رضا مثلا در میامی توقف داشتهاند اما فضا و جو میامی از حال و هوای امام رضا(ع) پر است. هر چه به مشهد نزدیکتر شوید این جو بیشتر هم میشود». امیرعباس راست میگوید؛ شاید خانه شما در غربیترین مرز کشور باشد، نه اصلا شاید شما در آن سوی اقیانوسها ساکن باشید، اما حتما دلتان کششی به سمت امام رضا(ع) دارد. مثلا همین چند وقت قبل، در تهران منتظر تاکسی بودم. پیرمردی هم کنارم ایستاده بود. جوانی همراه همسرش آمد نزدیکمان و پرسید: «ببخشید بیمارستان بقیهالله مگه همین جا نیست؟». پیرمرد آدرس را به او داد و بعد فهمیدیم که جوان و همسرش گم شدهاند. وقتی جوان و همسرش رفتند، پیرمرد رو به شرق ایستاد و دست روی سینه گذاشت و گفت: «یا غریبالغربا، خودت فریادرسش باش».
امیرعباس راست میگوید. همه جای این خاک عطر امامرضا میدهد. با امیرعباس که دوستتر میشویم از کارش میپرسم. به حدود مغرب اشاره میکند و میگوید: «از این طرف درنظر بگیری، من مدافع حرم امام حسین و اهلبیتش هستم». بعد به سمت مشرق اشاره میکند و میگوید: «از این طرف هم مدافع حرم امام غریبان». باز هم او راست میگوید؛ «از هر طرف که به دنیا نگاه کنی، او مدافع است». وقتی از میامی خارج میشویم، هنگام خداحافظی میگویم: «راستی روزت مبارک». لبخند میزند؛ لبخندش پررنگتر میشود.
9056413